مجله اختصاصي و جامع عاشقانه(سری سوم)

ساحل دلت را به خدا بسپار خودش بهترین قایق را برایت می فرستد

خوش آمدید

مجله اختصاصي و جامع عاشقانه(سری سوم)




 

جمله هفته

 

دوستی مثل اسناد کهنه است قدمت زمان آن را قیمتی می کند

 

 

عكس هفته

 

 

 

 

مجموعه قطعات عاشقانه  

 

در چهره ات ماه می تابد

عمق جنگل در چشمانت موج می زند

خم می شوم و هر سلول پوستم

-که تو را می چشد-

مست می شود

لبانم باز از بوسه ات

می شکفد.

و فکر میکنم

تمام طبیعت باغستانیست

که تو را برای من

و مرا برای تو

جفت کرده...

جفت؟ ... نه!...

ما یک نفریم...

  


 

اگر تـو نباشی...
اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند..
و ابرهای مهربان هم نمی توانند..
غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند..
اگر تـو نباشی...
چه خواب باشم و چه بیدار..
حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده در گوشه ای از خیابان ..
خیابانی که پای هیچ عاشقی به آن باز نشده است..
اگر تـو نباشی...
چه در کنار پنجره بایستم..
چه در شبستانی نمور و بی نور بنشینم..
اشتیاقی برای دیدن آفتاب ندارم..
اگر تـو نباشی...
دوری تـو را بی تعارف بگویم..
حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم..

 



 

با تــو تا نهايت زمانه...

تا باقی وجود٫ تا انتهای عالم فانی ٫عاشـقانه خواهم ماند...

تا بلندای قله های سپيـد خوشبختی...

با دو بال نازک به پرواز در خواهم آمد...

تجربه اوليـن عشــق..

با تــو شيرين شد خوب من...

با تــو گل خوشبختی از اعماق وجودم جوانه زد...

با تـو جرقه های عاشق شدن در آتشکده متروک قلبم شعله کشيد...

و ترانه های عاشقانه ام با تـو به حقيقت رسيد...

انجماد خون در رگهای يخ زده ام در شراره های آغوش سوزانت ذوب شد...

با تــو و وجود متبرک توست

که می خواهم بمانم...

تــو که با داشتنت پاییز سرد ٫ بهاری دلنشين خواهد بود...

تا هميشه وهميشه در کلبـه عشــق

ميزبان نفسهای عاشـقـانه ات خواهم ماند...

 

 


 

میدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب

مهربانت میکنم!

میدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه

برایت میخوانم ترانه عشق را !

میدانم که همه لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که

چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !

میدانم که به انتظار من نشسته ای ،اکر تو بگویی تا آخر عمر به انتظارم بنشین

، من تاآخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم!

میدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو

می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم!

میدانم که چقدر دوستم داری دلتنگی که سهل است دلم برای یک لحظه

درکنارهم بودن پرپر میزند!

اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که

به آرزویم برسم!

اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها

رامی شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی

اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی

تا بفهمی چقدربرایم عزیزی...

دوستت دارم ....

 


 

    
 

لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ...

لمس کن لحظه هایم را ...

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم،

لمس کن این با تو نبودنها را.


 
 

آغوش تو ناز بالش هزار رویای ندیده ی من و

دستهایم پر از وسوسه ی داشتنت.

آغاز تو حادثه ی از دست رفتن من بود و شروع

بودنت .... هنوز سر گشتگی ست.

حوالی چشم تو ناب ترین ترانه ی عاشقانه است .

آری...چشمانت را از کدامین خدا گرفته ای......

 

سلام يکی يه دونه ی دل بی قرارم

عزيزترينم !

نمی دونی چقدر لذت بخشه که از تو می نويسم !

شايد کسی درک نکنه اما حسی که من دارم رو نميشه وصف کرد !

باز هم برای تو می نويسم که اميد ديدار نگاهت منو زنده نگه می داره !

تويی که شهد شيرين عشق رو بر لبانم نوشاندی تا بار ديگر زندگی رو از سر بگيرم ... !

مهتاب بدون نور چشمهای تو خاموشه ٬ تو می تابی و دل خسته ام رو بی تاب تر می کنی .

مث بارون بر تن تشنه ام می باری و سيرابم می کنی .

اين همه شور و هيجان رو مديون صدای مهربون توام .

تمام فصلها با وجود پاک تو زيبا و شيرينه و بی تو زيباترين ها و تمام لحظاتم سرد و غمگينه !

بمون تا برای هميشه با تو عاشق بمونم ... !


 


 

  
 

عزيزم به هر جا که نگاه ميکنم تو را ميبينم. تصوير تو تنها چيزيست که چشمهايم

باور ميکند دستان لرزانم را دراز ميکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم

اما به يکباره محو ميشود و من به ياد مياورم که تو در کنار من نيستي.

چشمهايم را آرام مي بندم ، صدايت در گوشم ميپيچد

طنين خنده هايت همه جا

را پر ميکند ، بي اختيار لبخند ميزنم ولي صدايت دور و دورتر ميشود و من به

ياد مياورم که باز هم تو نيستي. چه شيرين است

تمام لحظه ها را به ياد تو بودن

دلم ميخواد با تو در کنار ساحل بنشينم سرم را

روي شانه ات بگذارم و امواج

آبي را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم.

دلم براي آرامش نيلگون امواج

تنگ شده. دلم هوايت را کرده است.

دوباره بيقرار شده ام

دوباره اين دل ديوانه براي ديدن تو

دلتنگ شده.... براي تو ...

 

می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم .


 
 

زندگی چون گل سرخی است

پر از خار،پر از برگ،پر از عطر لطیف

یادمان باشد اگر گل چینیم

خار و عطر و گلبرگ، هر سه همسایه دیوار به دیوار هم اند

زندگی چشمۀ آبی است و ما رهگذریم

بنشین بر لب آب، عطش تشنگی ات را بنشان

صفایی بده سیمایت را

و اگر فرصت بود

کفش ها را بکن و آب بزن پایت را

غیر از این چیزی نیست

زندگی...

آینه ای شفاف است

تو اگر زشت و یا زیبایی

تو اگر شاد اگر غمگینی

هر چه هستی تو در آینه همان می بینی

شادیت را در یاب

چون گل عشق بتاب

تا در آینه هستی، گل هستی باشی

 


 

عزیزم در کنار تو همه خوبیها را میابم

و در نگاه عاشقانه ات تازه میشوم

مهربان من باز به تو میگویم که دوستت دارم

و نگاهم را به نگاهت میدوزم و به پاکی چشمانت

قسم میخورم که تا ابد با تو میمانم تا بدانی

صادقانه و پاک دوستت دارم

تقدیم به عزیزم


گاهی دلتنگ میشم برای همه خاطرهای ریز و درشت

گاهی از حس غریبی سرشار میشم

گاهی من پر میشم از بغض میرسم به خلوت گریه

ولی باز تو رو دارم عزیز دلم

من تو رو دارم نفسم که بی تو زندگی حتی یه لحظه میخوام نباشه

نبودنت پیشم حتی یه لحظه نفس هامو به شماره میندازه

هیچوقت فکر نکن من میتونم جایی باشم که تو نباشی

چون واسه من چیزی جز عذاب نداره اینو باور کن

بدون تو به کدوم سفر برم که خوش باشم

وقتی همه دلخوشیم تویی

وقتی پناه و تکیه گاهم تویی

اوج خوشبختی من اروم گرفتن تو اغوش گرمته اینو بارها گفتم

اگه از حس دلتنگی گفتم واسه اینه که هیچ کسی را جز تو واسه شنیدن حرفام محرم نمیدونم

اخه همه دارو ندارم تویی

واست گفتم چون دلدارمی و باید رسم امانتو به جا بیارم و از حال و روزش با خبرت کنم

هر چند میدونم نگفته هم از دلم خبر داری

پس گفتم واسه نوازش دستات

واسه دوست داشتن دوست داشتنت

واسه حس خواستنت

که همه لذت من تو وجود تو خلاصه شده و بس

دوستدار تو تا ابدیت ...

 

 


 

گويم دوستت دارم

شايد تصور كني تنها چند واژه ي ساده را در كنار هم گذاشته ام

و جمله اي را بيان كرده ام .اما....

اين تنها يك جمله نيست !

دنياي لبريز از رويا هاي سبز و سرخ !

همين جمله ي كوتاه !

آري همين چند واژه خود كتابيست سرشار از معنا !

دوستت دارم يعني بي حضور تو زندگي برايم بي معناست...

 

 

يك داستان كوتاه

 

 عشق الکی


شير نري دلباخته‏ي آهوي ماده شد.
 
 شير نگران معشوق بود و مي‏ترسيد بوسيله‏ي حيوانات ديگر دريده شود.
 
از دور مواظبش بود...
 
 پس چشم از آهو برنداشت تا يك بار كه از دور او را مي نگريست، شيري را ديد كه به آهو حمله كرد.
 
 فوري از جا پريد و جلو آمد ديد ماده شيري است. چقدر زيبا بود، گردني مانند مخمل سرخ و بدني زيبا و طناز داشت.
 
با خود گفت: حتما گرسنه است.
 
همان جا ايستاد و مجذوب زيبايي ماده شير شد.
 
 و هرگز نديد و هرگز نفهميد که آهو خورده شد...  

 

يك شعر



چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم

گهی بر درد بی‌درمان بگریم
گهی بر حال بـی سامان بخنـدم

نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم

گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم

سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم

وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم

 

سعدی

 

يك نكته از دكتر علي شريعتي

 
حالا بر خواسته ام!
چه ها می بينم؟
چه دنيايی است!چه زمينی چه آسمانی....!
ديگر زمينی نيست و همه آسمان است !
هستی سردری است آبی رنگ ! ملکوت فرود آمده است ! ماورا پرده بر انداخته است! آسمان بهشت بر چشمهای مجذوب من به لبخند بوسه می زند. آسمان های عرش خدا در قطره گرم اشک من غوطه می خورد ....
چه آسمانهايی !
به پهنای عدم ! به جلال خدا! به گرمای عشق! به روشنايی اميد ! به بلندی شرف! به زلالی خلوص! به آشنايی انس به پاکی شکوه زيبا و مهربان دوست داشتن...!
چه می گويم؟
کلمات تنبل و عاجز و آلوده را کجا می برم؟ خاموش شويد ای کلمات ! از چه سخن می گو ييد؟
و من اکنون در آستانه دنيايی ايستاده ام که در برابرم آنچه از آن دنياي خورشيد و خاک و زندگی به چشمم می آ يد سکوت است و بس....

 

 

يك قطعه انگليسي

 

ONCE I KNEW THE DEPTH WHERE NO HOPE
WAS AND DARKNESS LAY ON FACE OF ALL THINGS.
THEN LOVE CAME AND SET MY SOUL FREE.
ONCE I FRETTED AND BEAT MYSELF AGAINST
THE WALL THAT SHUT ME IN. MY LIFE WAS WITHOUT
A PAST OR FUTURE, AND DEATH A CONSUMMATION
DEVOUTLY TO BE WISHED,
BUT A LITTLE WORD FROM THE FINGERS OF ANOTHER FELL
INTO MY HANDS THAT CLUTCHED AT EMPTINESS,
AND MY HEART LEAPED UP WITH THE RAPTURE OF LIVING.
I DO NOT KNOW THE MEANING OF DARKNESS,
BUT I HAVE LEARNED THE OVERCOMING OF IT

 

به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود
بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و
روح مرا رهایی بخشید.
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم.
حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ
موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم.
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد
در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد.
معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.

 
 

 

 

يك اس ام اس عشقولانه

 

نگاه تو سیب است...
و من نیوتنی بیچاره...
بی خواب از کشف جاذبه

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

فقط براي عاشقان
ساعت0:09---10 آبان 1389
سلام خوبيد ممنون که به وب من سر زديد اين قالب منو ياد خاطره هاي گذشته ام انداخت خيلي زود گذشت
من 19 اين ماه اعزامم براي سربازي دعا کنيد

به هرحال وبتون جالبه


khorshid
ساعت21:28---9 آبان 1389
آموخته ام که زندگی دشوار است ، اما من از او سخت ترم .

elahe
ساعت19:07---9 آبان 1389
بادکنک دلتنگی هام پر شده از هوای تو
اگه نیای، می ترکه، خونش می افته پای تو
صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد
اشک هایم را ندیدی ، چون محو تماشای باران بودی
ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل
زشتی دیو خود خواهیت را ببینی
باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . . .


elahe60.blogfa.comelahe
ساعت19:07---9 آبان 1389
بادکنک دلتنگی هام پر شده از هوای تو
اگه نیای، می ترکه، خونش می افته پای تو
صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد
اشک هایم را ندیدی ، چون محو تماشای باران بودی
ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل
زشتی دیو خود خواهیت را ببینی
باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . . .


نسکافه
ساعت18:24---9 آبان 1389
سلام عزیز لذت بردم بی نهایت زیبا بود
راستی من با یه دلنوشته آپم حوشحال می شم نظرت رو بدونم
موفق باشی


مينا
ساعت17:04---9 آبان 1389
خواستي بگو اسم لينكت رو عوض كنم

مينا
ساعت17:02---9 آبان 1389
پيغام قبلي واسه من بيد

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در 8 آبان 1389برچسب:,ساعت 16:16 توسط باران |